کتاب "هزار طلسم نی نی سایت" اثر آنتونی رابرتز معروف به "تونی" روپونزل، نویسنده، کارشناس و روانشناس معروف است. این کتاب در واقع راهنمایی برای والدین و نوزادان است که به طور مستمر با مشکلات رو به رو هستند و می خواهند برای ایجاد ارتباط با فرزندانشان، روشهای موثر را بیابند.
تونی روپونزل در این کتاب، با به کارگیری روشهای روانشناسی نوین، به والدین نشان می دهد که چگونه با فرزندانشان از اولین روز قبل از تولد آنها بهترین مراقبت را داشته باشند. ایشان در این کتاب به پرورش امنتر منجر میشود که این امر باعث شادابی، اعتماد به نفس و بالا بردن عملکرد شخصی و اجتماعی فرزند میشود. هر پاراگراف این کتاب به بیان روشهای جدید، روانشناسی و روانپزشکی برای پرورش فرزندان میپردازد.
در این کتاب، تونی روپونزل بررسیهای اخیر از نظریههای پرورش فرزندان و روشهای طبقهای برای پرورش فرزندان را در اختیار والدین قرار میدهد. ایشان به بررسی اثر گذاری خطرات محیطی بر رشد فرزندان و نقش والدین در کاستن این خطرات پرداخته است.
همچنین در این کتاب، تونی روپونزل به بررسی روشهای ارتباطی بین والدین و فرزندان، تقویت اعتماد به نفس و استقلال فرزندان آموزش داده و نحوه ایجاد محیط مناسب برای رشد فرزندان را شرح میدهد. "هزار طلسم نی نی سایت" یک راهنمای عملی و کاربردی برای والدینی است که با مشکلات پرورش فرزندان مواجهند.
حکایت اول: دخترکی که همیشه به خودش نمیباورد
این حکایت درباره یک دخترک کوچک است که همیشه اعتماد به نفس کم داشت و به خودش اعتماد نداشت. او به دلیل اینکه احساس میکرد در اجتماع ها خودش را نمیتوانست به خوبی نشون بده، همیشه تنها میماند و با دوستانش ارتباط برقرار نمیکرد.
این دخترک به دلیل عدم اعتماد به خودش توانایی هایی که داشت را به دیگران نشون نمیداد و همیشه خودش را پایین میگذاشت. همه افراد بطور طبیعی دارای مزایای و معایبی هستند، اما این دخترک به یک شیوه بسیار قوی به معایب خودش نگاه میکرد و کلاً عاقلانه و برای یادگیری، به مزایا توجه نمیکرد.
با گذشت زمان، وی درک کرد که باید به خودش اعتماد کند تا بتواند در زندگی به موفقیت دست یابد. او شروع به تغییر در نحوه نگاه کردن به خودش کرد و به بیان تواناییهایش بیشتر توجه کرد. این رفتار ثبات دادنی به او این اعتماد را داد که باید در زندگی به تواناییهایش اعتماد داشته باشد.
به عقیده خیلی از روانشناسها، اعتماد به نفس و سلامت روحی است که هر فرد به آن نیاز دارد. اگر کسی به خودش اعتمادی نداشته باشد، این روحیه پوچی و تلاش برای رسیدن به آرزوهای خود را به شدت ضایع میکند. به همین دلیل، اعتماد به نفس و همچنین به صورت خوداظهاری، به بارز اهمیت است و باید به آن توجه کافی شود.
حکایت دوم: پسری که دوست داشت از زندگی خود بگریزد
در حکایت دوم کتاب سمپاد و نیکاراگوئا، داستان پسری را روایت میکند که از زندگی خود میگریزد. این پسر به دلیل تحمل نداشتن زندگی در خانوادهاش و نارضایتی از سبک زندگی آنها، تصمیم میگیرد به یک شهر دیگر بروید و از خانوادهاش دور شود.
او در این شهر تلاش میکند تا با کمترین هزینه و به روش ارزان قیمت، زندگی کند. اما با وجود تلاشهای او، زندگی همچنان سخت و ناامید کننده بود. او متوجه میشود که مصرف های اضافی خود را نمیتواند کنترل کند و این وضعیت باعث ترس و هراس او میشود. به همین دلیل به فرار از واقعیت بیشتر فکر میکند و سعی میکند برای خود بهترین راهحل را بیابد.
او در نهایت به این نتیجه میرسد که باید به خانه بازگردد. به خانه بازگشته و از زندگی جدید خود پشیمان شدهاست. از این حکایت میتوان فهمید که گاهی اوقات فرار از واقعیت نقشی در زندگی انسانها دارد، اما در بیشتر موارد نتیجه آن این است که باید به واقعیت بازگردیم. اگرچه زندگی ممکن است سخت باشد، اما تجربه جدیدها ما را به نتیجهگیریهای مفیدی میرساند که در آینده برای ما خیلی مفید خواهد بود.
حکایت سوم: دختری که با انگیزه و اطمینان به مسیرش ادامه داد
حکایت سوم، داستان دختری با انگیزه است که با اطمینان به مسیر خود ادامه میدهد. این دختر به عنوان یک دانشآموز، در حال تحصیل بود و برای رسیدن به موفقیت هرگز کاستی نمیکرد. او با انگیزه و دوام بالا، به شیوهای نوین و پویا، به تحصیلات خود ادامه داد.
این دختر، با رویکرد اثربخش و بروز، همیشه سعی میکرد تا به پیشرفت و توسعه خود نیز کمک کند و بهترینها را به خود جذب کند. او با استفاده از آخرین تکنولوژیها و بهرهگیری از دنیای مجازی، موفق شد به یکی از بهترین دانش آموزان مدارس خود تبدیل شود.
مهمترین ویژگی این دختر، پایبندی به هدف او و قدمهای محکمی بود که در جهت رسیدن به آن برداشت. هر چه موانعی نیز برای او پیش آمد، با ارادهی قویش آنها را شکست داد و به هدف خود نزدیک تر شد.
با انگیزه و اطمینان بالا، این دختر، موفق شد به سطح عالی پیشرفت کند. هدف اصلی او، به دست آوردن دانش بیشتر و تبدیل شدن به یک نماد موفقیت و امید برای همه بود. این دختر، نشان داد که با اراده و پایبندی، هر کاری ممکن است و هیچ چالشی برای رسیدن به موفقیت قابل تحمل نیست.
حکایت چهارم: پسری که به دستان خالی خود شگفتی از پنجره دید
داستان حکایت چهارم روایتگر ماجرایی است که پسر جوانی توسط دستهای خالی خود شگفتی بسیاری را از پنجرهی آپارتمانش دید. این حکایت در واقع بازتاب یکی از نکات مهم زندگی انسان بوده و از بزرگترین چالشهای زندگی برای فرد، بهرهوری از دانش، تخصصها و توانمندیهای خود است.
انسانها برای دستیابی به موفقیت و بالا بردن موقعیت شان باید مهارتهای ضروری را در اختیار داشته باشند. در این راستا، توانمندیها و دانشهای هر فرد باعث میشود که این افراد بتوانند با بهرهوری از کمیابترین منابع، به دنبال رشد و پیشرفت با قدمهای ثابت و مستمر باشند.
این حکایت تصویر نقش بسیار مهمی را در تفکر و عمل انسان دارد. بازتاب این حکایت این است که اگر بتوانیم با هوشمندی، خلاقیت و توانایی استفاده از منابعی که در اختیارمان هستند، به دنبال آرزوهای خود با پشتکار و عزم بالایی باشیم، میتوانیم هر چیزی را که در اختیارمان نیست را بدست آوریم.
پایان حکایت چهارم تیرگی را با خود به جای خود نگه میدارد، که یادآوری میکند همهی انسانها باید به یاد داشته باشند که در تلاش برای رسیدن به اهداف و رشد، بهتر است به فرصتها و مسائلی که در دور اطرافمان هستند، توجه کنیم و از امکاناتی که در دسترس ما هستند استفاده کنیم.
حکایت پنجم: دختری که به نامزدش علاقه نداشت
داستان حکایت پنجمی که به دختری که به نامزدش علاقه نداشت مربوط است، یکی از داستانهای قدیمی است که همچنان محبوبیت خود را حفظ کرده است. در این حکایت، دختری به نام فاطمه به یک جوان علاقه دارد که این علاقه از سوی جوان شناخته نشده است. در وقتی که جوان خبر میدهد که به دلایلی عروسی نمیکند، فاطمه از این خبر خوشحال میشود و تصمیم میگیرد که این فرصت را برای خودش به کار بگیرد تا نتوانستهاش عاشق خود کند.
فاطمه با پاکبازی و صداقت میگوید که به جوان علاقه ندارد و دیگر خیال عشق نکند. این بیان روشن و صادقانهای را از طرف فاطمه نشان میدهد که نشان میدهد او یک دختر درستکار و شایسته است. با این حال، جوان تلاش میکند تا فاطمه را عاشق خود کند. در نهایت، با کمکهای دوستان خود، فاطمه میفهمد که جوان برای به دست آوردن یک دختر دیگر به او علاقه ندارد و او را برای پیدا کردن یک دختر جدید بازی میکند.
این حکایت به ما یادآوری میکند که باید صادق و رک باشیم و هرگز نباید دیگران را به اعتقاد دور از حقیقت و علاقه خود مجاب کنیم. چرا که دوستی و ارتباطاتی قوی به دلیل رشد و پیشرفت در داخل مجتمع های اجتماعی ضروری هستند و این مساله برای رشد روحی فرد بسیار اهمیت دارد.
حکایت ششم: پسری که در خانهاش داستانی شگوفا را برای پدرش گفت
این حکایت درباره پسری است که با حضور در خانه، پدرش را با یک داستان شگوفا تسکین داده است. در خانه بودن پسر باعث شده تا پدرش او را با چشمانش به طور دقیق ببیند و پرسشهایی را مطرح کند. پسر، برای پاسخ به پرسشهای پدرش، داستانی شگوفا را آغاز کرده است.
در این داستان، پسر شرح داد که در جنگلی دور، پرندهای به نام «بلدرز» وجود دارد که هیچگاه به دام نمیافتد. پدر به دلیل علاقه به طبیعت، تعجب خود را از این موجود بیان کرد و پسر ادامه داستان را با شرح تلاش چشمگیر یک شکارچی برای گرفتن این پرنده، زمانی که او به روستایی نزدیک پرواز کرده بود، تعریف کرد.
در این داستان، پسر از نحوه رهایی پرنده از دام گرفتاری توضیح داد و با تلاش خودش، پدرش را با تأمل در شگفتیهای جهان طبیعی آشنا کرد. این داستان، به پدر کمک کرد تا دست از ناراحتی که به دلش نشسته بود بردارد و دوستداشتنیتر به زندگی ادامه دهد.
در نهایت، این حکایت به ما نشان میدهد که به موجوداتی که به دور از ما هستند و به صورت تلویحی در زندگی ما وجود دارند، توجه بیشتری نشان دهیم و با آنها آشنا شویم. در واقع، ممکن است ورود به طبیعت و بیشتر آگاه شدن از جهان طبیعی ما را به راهکاری برای دستیابی به آرامش داخلی و ارتباط بیشتر با دیگران و محیط زندگیمان بیاورد.
حکایت هفتم: دختری که به وجود خود ایمان داشت
در حکایت هفتم، داستان دختری را روایت میکند که به وجود خود و به تواناییهای خود ایمان داشت. این دختر از خانوادهای خیلی فقیر به دنیا آمده بود ولی هرگز از اینکه باید برای حق خود مبارزه کند ترسی نداشت.
از اولین روزهای زندگی، این دختر به خود میگفت که او به هر چیزی که بخواهد میتواند برسد و هرگز از مبارزه برای حق خود سست نخواهد شد. با این اعتقاد به جوانی رسید و متوجه شد که داترین ها و آسیبهای زندگی، نمی توانند او را به خاکستر تبدیل کنند و همواره به او انگیزه برای مبارزه بیشتر می دادند.
او به شور و شوق در مسابقات هندبال شرکت میکرد، در مدرسه درس میخواند و به تدریج همه را متقاعد کرد که دختری کوچک ولی شجاع است و به هر چیزی که بخواهد میتواند برسد. وقتی بزرگتر شد، او به دانشگاه رفت و دانش خود را در حوزه مهندسی کاربردی به کار بست و همیشه به سخت کوشی و تلاش خود برای به دست آوردن موفقیت پایبند بود.
این دختر هرگز از تصمیمات خود عقب نشسته و هرگز نترسیده و استوار در برابر چالشهایی که زندگی پیش روی او قرار میداد. یک عبارت عامیانه در زبان انگلیسی به او منطبق بود که بیانگر قدرت اعتقاد در تواناییهای خود است: "Believe in yourself and all that you are. Know that there is something inside you that is greater than any obstacle."
حکایت هشتم: پسری که دختری را برای اولین بار دوست داشت
پسر جوانی در شهری زندگی میکرد که همه چیز به خوبی پیش میرفت. او عاشق دختری بود که برای اولین بار با او ملاقات کرده بود. این دختر بسیار خوشگل و با نگاهی دوستداشتنی بود و پسر جوان جذب شخصیت و ظاهر خاص او شد.
پسر جوان فکر میکرد که هر چه که میخواهد را به راحتی میتواند داشته باشد، اما با گذشت زمان متوجه شد که حبههای شکست تقدیرش هستند. او تلاش کرد تا دختر را برای خودش بیشتر جذب کند، اما بدون نتیجه ماند. حتی با تلاشهای مختلف برای حل مشکلات و جلب توجه دختر، اما دختر به دلیل شناخت ناقصی که از او داشت، این رابطه را متوقف کرد.
بازی فریب گرفتن عشق و جوانی برای پسر جوان به پایان رسید و او تلاش کرد تا این درس را به دوستانش بیاموزد. با شکست در جذب عشق زندگی، او یاد گرفت که هر چیزی که میخواهیم، باید با تلاش و عشق کسب شود. او متوجه شد که برای داشتن رابطهای ثابت و پایدار، باید از اول روی دوستی و احترام به نفس خود و همچنین دیگران شروع کند.
بنابراین، حکایت داستان پسری است که عشق اول خود را درک کرد و با شکستی که در جذب او تجربه کرد، یاد گرفت که برای داشتن عشق پایدار باید احترام به نفس و مردانگی داشته باشد. عشق چیزی نیست که به راحتی قابل تجربه باشد، اما اگر با علاقهمندی، تلاش و صبر پیش برویم، آن را خواهیم داشت.
حکایت نهم: دختری که با وجود مخالفت خانواده به رویاهایش پایبند بود
داستان حکایت نهم درباره دختر جوانی است که با وجود مخالفت خانواده، به رویاهایش پایبند بود. این دختر در شهر کوچکی زندگی می کرد. او به شدت علاقه داشت به موسیقی و خوانندگی و به دنبال یافتن راهی برای پیشرفت در این حوزه بود.
اما خانواده او سختگیری بسیار زیادی در این مورد داشتند و اصلا این رویاها را درک نمی کردند. آنها فکر می کردند که این کارها تنها برای خانم های بی خانمان و بی هدفی است که فرصت زیادی برای هدر دادن دارند.
وقتی دختر به والدینش اعلام کرد که به مدرسه موسیقی می رود، آنها شدیدا به این کار مخالفت کردند و تا حدی که می توانستند، تلاش کردند تا او را متوقف کنند. اما هرچقدر دختر به آنها تلاش می کرد توضیح دهد که این رویاها برای او بسیار مهم هستند و او نمی تواند از آنها صرفنظر کند، آنها نمی توانستند درکش کنند.
دختر به همین دلیل تلاش کرد که به دنبال راهی جایگزین برای پیشرفت در موسیقی بگردد. در نهایت او یک مربی خصوصی پیدا کرد و با تلاش فراوان، به نتایج بسیاری رسید. او در نهایت یکی از بهترین خوانندگان و نوازندگان در کشورش شد و در بین علاقه مندان به موسیقی شهرش، شهرت به دست آورد.
در این حکایت، دختری که به رویاهایش پایبند بود و با مخالفت خانواده روبرو شده بود، از اینکه حس خودش را به دیگران توضیح دهد و رویاهایش را در پیش بگیرد، نتیجه گرفت. او با تلاش و پشتکار به هدفش رسید و به دیگران نشان داد که تنها باید از بین رفتن و فراموش کردن رویاهای خود صرفنظر کنیم.
حکایت دهم: پسری که رویاهایش را در شیشههای بزرگ دید
یک پسر جوان به نام ماکس داستان داشت که همیشه رویاپرداز و خلاق بود. او خیلی دوست داشت در جهانی دیگر زندگی کند، جایی که هیچ محدودیتی برای خلاقیت و خلاقیت نبود. همه این رویاها و ایدهها در سرش باقی بودند، تا اینکه روزی به شیشههای بزرگ برخورد کرد.
پسر جوان ماکس از زیبایی شیشهها جذب شد، آنها برایش یک دنیای زیبا و خلاقیتی باز کردند. هر شیشه یک دنیای مجزا و شگفتانگیزی برای ماکس نشان داد. او هر بار با دیدن شیشهها برای خودش یک داستان خلاقانه و جذاب تر از قبل به وجود آورد.
در حالی که همه به او میگفتند که خودش را از روی رویاهای خود باز نگه دارد، او به شیشههای بزرگ تکیه میکرد و هر شب در خانهاش به دنبال بهواقعیت درآوردن رویاهاش بود. سرانجام، با استفاده از این ایدهها، ماکس به عنوان یک هنرمند شناخته شد و شیشههای بزرگ برایش تبدیل به آثار هنری شدند.
داستان پسری که رویاهایش را در شیشههای بزرگ دید، نشان میدهد که تخیل، خلاقیت و تلاش در زندگی ما بسیار مهم هستند. همه ما میتوانیم با ایدههای خلاقانهمان در دنیایی زیبا و جذاب باشیم. شیشههای بزرگ در این حکایت نمادی از اهمیت خلاقیت و تخیل بوده و به ما نشان میدهد که با خودمان میتوانیم دنیای مجازی خلاقانهای بوجود آوریم.